خداحــــافظ نگو وقتی هنوز در گیــر چشماتم خداحافــــظ نگو وقتی تا هرجا باشی هـمراتم تو اون گرمای خــــــورشیدی که میری رو به خاموشی نمــــی دونی چـــقدر سخـــته شده ســـرده فرامــــــوشی شـبی که کـــــوله بــارت رو میــون گریـــه می بــستی یه احساسی به من می گفت هنوزم عاشــــقم هســـــتی چرا حالــت پریـــشونه چـــــرا مایوس و دلسردی خداحــافظ نــگو وقتی هـــنوزم میشـــــه برگردی تو یــادت رفته اون روزا یکی تنها کــست میشد خداحــــافظ که می گفتی خـــدا دلواپست می شد به نام خدا خالق انسان صادقانه گفتی دوستم داری ، عاشقانه عشق تو را باور کردم از من خواستی تنها با تو باشم ، با احترام قلب تنهایم را به تو تقدیم کردم گقتم این قلب مال تو ، همیشه وفادار تو ، هرگاه خواستی بگو تا شود فدای تو از من خواستی به کسی جز تو دل نبندم ، میترسیدی روزی تو را ترک کنم شاخه گل زیبای من ، پر پر نمیشوی هیچگاه در قلب من ، به عشق پاکمان قسم تنها تو می مانی تا ابد در دل من هیچگاه نمیگذارم دلتنگم شوی ، همیشه در دلت خواهم ماند ، هیچگاه نمیگذارم دلگیر شوی همیشه در کنارت هستم ، هم با تو درد دل میکنم ، هم میشنوم درد دلهایت را...
دوباره میرسیم به آن احساس زیبا ، همان حرف صادقانه ، همان حرف دل بی ریا
همان کلام عاشقانه ، همان احساسی که تنها نسبت به تو دارم ، آری عزیزم خیلی دوستت دارم
گفتی دلت میخواهد همیشه در کنارم باشی،
آرزو داری سرت را بر روی شانه هایم بگذاری و آرام بخوابی ،
بیا عزیزم که من نیز بی قرارم ،
Design By : Pichak |