خداحــــافظ نگو وقتی هنوز در گیــر چشماتم خداحافــــظ نگو وقتی تا هرجا باشی هـمراتم تو اون گرمای خــــــورشیدی که میری رو به خاموشی نمــــی دونی چـــقدر سخـــته شده ســـرده فرامــــــوشی شـبی که کـــــوله بــارت رو میــون گریـــه می بــستی یه احساسی به من می گفت هنوزم عاشــــقم هســـــتی چرا حالــت پریـــشونه چـــــرا مایوس و دلسردی خداحــافظ نــگو وقتی هـــنوزم میشـــــه برگردی تو یــادت رفته اون روزا یکی تنها کــست میشد خداحــــافظ که می گفتی خـــدا دلواپست می شد
نوشته شده در دوشنبه 89/11/4ساعت
12:10 صبح توسط محمد نظرات ( ) |
Design By : Pichak |