سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تاریکی

تنها امید اونکه ناامیده...امید من دوباره ته کشیده

لحظه به لحظه فکر نا امیدی...این لحظات امون رو بریده

اون که می گفت با دستهای دل من...از قفس بی کسی ازاد شد

چی شد که با گریه من شاد شد...با شبنم اشک من اباد شد

از وقتی رفت یک روز خوش ندیدم...خواستم دلم یه گوشه بمیره

خسته شدم چه انتظار سختی...یکی بیاد جون منو بگیره

قلب من از تپیدنش خسته شده...نبضم باضربه های محکوف ناک

قلب من از خستگی خوابش گرفت...این دل نا امید و مایوس مرد

شاید صدای زخمی دل من...مرحم دل زخمی تو باشه

شاید قصه جدایی من...نذاره هیچکی از هم جدا بشه               


نوشته شده در جمعه 89/5/29ساعت 9:56 عصر توسط محمد نظرات ( ) |


Design By : Pichak