سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تاریکی

 

بی تو نفس کشیدن محال است ، با من بمان همنفسم که بی تو زندگی کردن به معنای مرگ است
حالا دیگر زندگی ام تنها با تو به معنای زندگیست ، و عشق تنها با تو برایم واقعیست.
من که از عشق فراری بودم ، ببین تو چه بودی و چه کردی که مرا دیوانه خودت کردی!از فرشته نازنین تر و از هر عزیزی دوست داشتنی تری عزیزم.
بهترین هدیه تو به من مهر و محبتهایت است ، چقدر قلبت مهربان است.
بی تو یک لحظه تنها ماندن محال است ، با من بمان هسفرم که بی تو یک لحظه عاشق ماندن خیال است.
حالا دیگر نام تو در قلبم حک شده ، اگر هم بمیرم نامت هنوز در قلبم ماندگار خواهد ماند ، پس تا آخر دنیا با تو می مانم ، در آن دنیا نیز به یادت خواهم ماند.
میخواهم قصه گو قصه ای تازه بنویسد ، قصه ای که غوغا کند ، از عشقمان بنویسد.
از یک لیلی و مجنون دیگر ، تو لیلی نباش اما من مجنونت هستم عزیزم .
تو خودت بهترینی ، تو خودت از عشق بالاترینی ، چه بگویم که هر چه بگویم از خوبی هایت باز کم گفته ام ، چه بنویسم که دیگر قلمم مرا یاری نمیکند که از آن قلب مهربانت بنویسم.
ای نازنینم ، خیلی دوستت دارم ، ای بهترینم میخواهم تو را برای همیشه ، مرا تنها نگذار که دیگر ماندنم همیشگی نخواهد بود.

 


نوشته شده در چهارشنبه 90/8/4ساعت 11:35 صبح توسط محمد نظرات ( ) |

محکوم به دلبستن  

 
به هوای قلب من آمدی و گفتی عاشقی ،اما اینک هوای قلبم را نداری
به عشق بودنم آمدی و گفتی عاشقم هستی ، گفتی مثل دیگران بی وفا نیستی و تا آخرش با من هستی
اینک نه تو را میبینم نه عشقی از تو را
اینک نه وفا را میبینم و نه محبتی از تو را
حالا تنها خودم را میبینم و چشمهای خیسم را ، اینک تنها قلبی شکسته را در سینه حس میکنم که
بدجور پشیمان است که چرا به تو دلبسته
چرا با تو عهد عشق را بست ، عشق تنها یک ( کلمه ) بود نه آن احساسی که تا ابد ماندگار بماند
آمدی و یک یادگاری تلخ در قلبم گذاشتی و اینک هوای قلبم را با حضورت سرد کردی
شب که میرسد خیس است چشمهای خسته ام ، از فردا بیزارم دلم نمیخواهد کسی بفهمد که
دلشکسته ام
نمیخواهم دیگر با غروب روبرو شوم ، غروب همان آتشی است که در این لحظه های تنهایی بیشتر
میسوزاند دلم را
گرچه نمیتوانم ،اما نمیخواهم دیگر به تو فکر کنم ، نمیخواهم دیگر یک لحظه نیز در فکر حال و هوای
رفتنت این لحظه های سرد را با گریه سر کنم
خیلی دلم میخواهد فراموشت کنم ، خیلی دلم میخواهد عاشقی را از قلبم دور کنم ،اما نمیتوانم!
آینه را از من دور کنید ، طاقت ندارم ببینم چهره ی پریشانم را
پنجره را ببندید ، تحمل ندارم ببینم آن غروب پر از درد را
اگر تا دیروز محکوم به تنهایی بودم ، اما اینک محکوم دلبستن به یک عشق دروغینم، تا به امروز در
قلب بی وفای تو حبس بود، از این لحظه به بعد نیز باید در زندان تنهایی حبس ابد باشم
میخواهم در حال خودم در همین زندان تنها باشم …
شاید بتوانم فراموشش کنم…



نوشته شده در چهارشنبه 90/8/4ساعت 11:10 صبح توسط محمد نظرات ( ) |

تقدیم به انکه چند روزی هست تنهام گذاشته.امروزم تولدش هست. صدسال عمر کنه و خوشبخت بشهعکس های رمانتیک عاشقانه - pixfa.net


نوشته شده در شنبه 89/5/30ساعت 2:56 عصر توسط محمد نظرات ( ) |

<      1   2   3   4      >

Design By : Pichak